دوست دارم تا همان لحظه ی مقدس افطار ِ نگاه؛
روزه دار لال مانی سکوتت باشم!
ای سکوتت بلندترین فریاد ِ همه چیز؛
بگذار اشک های ندیدنت
بگذار حسرت های نشنیدنت
بگذار بغض های نبوییدنت
تا همیشه ی تنهایی عاشقی؛
فاصله های غیبت ِ مرا؛ به استهزای جنون بگیرند!
من اما تا همیشه ی اراده تو؛
دیوانه ترین معشوق ِ خودعاشق پندار توام.
راستش را بخواهی خودم هم نمی دانم از چه و که و اصلا از کجا باید گقت!
همین قدر می دانم که چندوقتی در تقلای گفتن ها و نگفتن ها بادیه نشین مقام حیرانی ام!
وقتی سنگینی حجم بی نهایت ِ بعضی حرف ها در قالب هیچ نوشتاری نگنجد؛ انگار همه ی واژه ها بخیل می شوند و یکهو ادبیات های فصیح شاعران گنگ می شوند و آنوقت است که چارچوب کاغذهای سفید هم زیادی تنگ می شوند!
اینجور وقت ها آدم هایی که در تقلای برداشتن سنگینی یک قلم جان می دهند مثل آدم هایی می مانند که می خواهند سکوت را تصویر کنند!
پس تقصیر واژه ها نیست اگر بی وزن اند؛ تقصیر جمله ها نیست اگر پریشان اند؛ تقصیر ادبیات هم نیست اگر پر رمز است!
من فقط لحظه هایی از رویای جنونی را دیدم که گاه گاهی بخش هایی از آن را به شرط توان سیاه خواهم کرد
اگر او بخواهد .
بگذار امشب همه ی ادبیات های پرتکلف و لاف های همیشه سنگین ِ مزوّرانه را به دست ِ بی رحم جلادهای سکوت بسپارم!
بگذار امشب همه ی واژه هایی که از استعمال های ریاکارانه ام گریزان اند؛ به حال پریشان گویی اضطرارشان رهسپار لال مانی کنم!
و بگذار تا همیشه ی تاریخ کربلا؛
سردرگم حیرت هایی شوم از جنس ِ همان فلسفه بافی های احمقانه ای که رمز مبهم دعوت شدنت را به استهزای جهالت می گیرند .
آری در حریم حسین؛
تنها دعوت،
شرط ورود است .
خدا اگر بخواهد
ارباب اگر رخصت فرماید
اجل اگر مهلت دهد
در اربعین ِ آوارگی،
زائر حریم پرحزن ِ حسین خواهم بود .
و من در تقلای سپاس های بچگانه ام بر دعوت های حسینی؛
بلندترین و فصیح ترین ادبیات ِ پریشانی ام را؛
در التهاب ِ برزخانه ی سراسر شوق و شرم ِ نابندگی؛
فریاد ِ سکوت خواهم زد .
بچه های هیاتی خوب می دانند؛ در معرکه ی ی های محرّمانه، معمولا قدیمی ترین و عشقی ترین و مردترین ِ بچه های خیمه ی ارباب؛ می شوند میانه دار ِ حلقه های عاشقانه ی طواف های حسینی؛ که حضورشان گرم کننده ی مجلس های اربابی است .
و میاندارها همان ها هستند که آتش ِ محبتشان حسابی تند است و حسین حسین ها را با صدای عباسی تر نفس می زنند و طنین ِ عاشقانه ی ی را نظم های محبتانه می دهند و بلند بلند گریه می کنند و آه های ته ِ دلانه می کشند و صدای سینه زدنشان از همه مردانه تر است و از همه مشتی تر هروله می کنند و گاه گاهی هم از سر ِ جنون های نمی دانم کجایی؛ نعره های بدمستی ِ حیدری می کشند و حتی بعضا مداح هم می شوند!
خلاصه در حلقه پروانه هایی که گرد ِ شمع ِ یاد حسین می سوزند و طواف های عاشقی می کنند؛ میاندارها از همه پروانه تر اند؛
شاید هم دل سوخته تر اند!
من اما میگویم مجلسی که میاندار نداشته باشد؛ شرف دارد به جلسه ای که میاندارش بی رمق باشد!
و من همه این ها را گفتم تا بگویم؛
امشب که شام غریبان است و میاندار هم دیگر کم آورده بود و رمق نداشت و نفس نداشت و اشک هم نداشت؛
میاندار ِ کاروان حسین خسته تر از خسته بود؛
از بس که زینب بود .
و همه مصیبت کودکان؛ باز شدن ِ آب بود .
شام غریبان، اول ِ بسم الله ِ زینب است
سکوتش پر شد از دلتنگی
مهلا، مهلا .
وعده ی واعدنا یادت هست؟
نگاه شاه تا حضرت ِ ماه تابید .
بوی مادر دارد صدای خواهر!
اینجا تمرین ِ بوسه باران ِ مقتل است
فتمَّ میقاتَ لحظه های انتظار .
امشب را که ابرهای بارانی هم نباریدنشان را نذر ِ روزه های عطشناک ِ سرسلامتی ات کرده اند و عرشیان غبار ِ رزق ِ حُزنت را به پهنای عالم می پاشند؛ در میان ِ واژه های سیاه پوش ِ عزایت هم غوغای عاشقی برپاست!
من اما اگر حیران ِ دستچینی کلماتم نه اینکه واژه ها بخیل اند و گوشه نشین ِ بیابان ِ لغت نامه ای ام که اینجا تمام ادبیات ِ فصیح ِ آدمیان؛ سال هاست نذر ِ مدحانه ی روضه های پر روضه ی شماست و اصلا واژه واژه های پریشانی دخیل ِ همیشگی ِ شاه واژه های کربلا و عطش اند تا شاید در این معرکه ی جدال و ازدحام کلمات، مشمول ِ مقام غلامی ات شوند!
لاجرم حرف هایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست بس که برای تبرک شدن به نامت هول می کنند!
امشب را اما بگذار کمی از غربت های غیرتی ِ حضرت ِ سفیرالحسینی تغزل کنیم که وجه تشابه ِ شهادتش از جنس ِ غربت های گودالی ظهر عاشوراست!
آنجا که غربت ِ تنهایی ولیّ اللّهی؛ آنقدر سنگینی ِ تنهایی کرد و کرد، حتی ضُعف عنِ القتال .
و تو باران چشمان ِ پرزخم ِ مسلم را نه در آوارگی کوچه های تنگ ِ کوفی و نه عطش ِ لب های نذر حسینی و نه حتی زخم های کربلایی پیکری به ارتفاع دارالاماره ی بی وفایی که در میانه ی شرم هایی بیاب از جنس همان نامه های رفته ای که باز نخواهند گشت .
کافی است شیعه ی علی باشی
دیوارهای کوفی یا نیزه های غریبی
اصلا همه عالم برایت میشود؛ چاه ِ بی انتهای ِ تنهایی
درباره این سایت